شاعر : وحید کردلو نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل
سوز مناجـات تو پُـر کرده زمان را آتش زده داغت دل هـفتآسـمـان را
هرشب دعـاگـوی تمـامخلـق هـستی نفـرین نکـردی دشـمن نامهـربان را
بغضی نشسته در گلویت مثل حـیدر داری بخاطردرد خارواستخوان را
دربـنـدهـستـی شیـعـیـان آزادباشـند زیر شکـنجـه میکـشی بارگران را
شـمع وجـودت ذرّهذرّه میشـود آب داری تحـمل میکـنی زخـمزبـان را
روح تـو را دشـنــامهـا آزرده کـرده فکـری بکـن مأمـورهای بددهان را
وا کرده پای ابنشاهک را به زندان نفـسی که تا گـودال برده ساربان را
شکـرخـدا فـردا نمیبـیـند عـزیـزت روی لبان خـشک تو خون روان را
دخـتـرنـدارد طـاقـتاینـکـه بـبـیـنـد هر صبح و شب بیحرمتی این و آن را
چـشمحـرامی سوینامـوست نیـفـتد هرگزنبـیـنـد خـندۀ شـمروسنان را
یـا کـه زبــانـم لال در بـیـن اجـانـب حـتی نـبـیـنـدسـایـۀ نامـحـرمـانرا! شکر خـدا جـسمت نشد پامال دشمن ازتو نمیگیرد سنان تاب وتوان را
دیـروز امـا مـرکـب دشـمن درآورد زیـروبـم تلـخ صدای استـخـوانرا
زخـم لـبان چاکچاکـت یـادت آورد بزم شراب وضربههای خیزران را
اصلا حـسین کـنج زنـدانی وبا خود کنج خرابه میبری مرثـیهخـوان را
بر روی نیـزه هم شده برگرد امشب آرام کن باخندهای معصومه جانرا